وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

انتخاب تخت

خوشبخاته بعد از گشتن فراوان تخت و کمد کودک نوجوان پسرم انتخاب شد، البته تا از تهران بیاد حدودا یکماه دیگه به دستمون میرسه الان فقط ی عکس دارم که واست میزارم حتما بعد از تکمیل سیسمونی عکساشو واست خواهم گذاشت. ...
30 فروردين 1394

مکان جدید

خونه کشی خبر خوب اینکه ی خونه قشنگ دیگه پیدا کردیم و قرارداد بستیم به این خونه خیلی نزدیکه ولی خونه کشی واقعا سخته من خیلی سنگین شدم و شکمم بزرگ شده خیلی زود خسته میشم اما مجبوریم دیگه کارمیکنم ولی با احتیاط کامل، سعی میکنم شما اذیت نشی ولی خیلی سخته بابا سعید هم کمک میکنه ولی سرعت عمل قبلا رو نداریم درحال جمع کردن وسیله ها بودیم که من ناراحت شدم و دکتر استراحت مطلق بهم داد مامانی خیلی کمک کرد دستش درد نکنه تمام زحمت ما گردن اون افتاد و کل وسیله ها رو جمع کرد تازه همزمان از منم نگهداری میکرد و آشپزی میکرد خیلی خسته شد دست و کمرش خیلی درد گرفت خیلی نگران شما بود خدا نگهدارش باشه موقع جابه جا کردن وسیله ها هم دایی سهیل و عمو میثم ...
28 فروردين 1394

تعیین جنسیت

بالاخره معمای جنسیت شما توسط ی دکتر مهربون حل شد و جنسیت شما معلوم شد.  همه خیلی علاقه مند بودن که بدونن شما آقا پسری یا دختر خانم، واسه من اصلا فرقی نمیکرد چون اینقد دوستت دارم که اندازه نداره ولی همه حدس میزدن و تازه شرط بندی هم کرده بودن. نی نی ما گل پسره در اوج وسیله جمع کردن و خونه کشی بودیم که یک مرتبه دل درد بدی گرفتم دردشدید و شدیدتر میشد مامان رفت پیش منشی دکتر و شرایطتمو گفت و با کلی خواهش منشی رضایت داد نفر آخر ویزیت بشم وقتی دکتر دید گفت ضربان قلب بچه کم شده و احتمال زایمان زود رس داری نامه بیمارستان نوشت و منو فرستاد بیمارستان. از داخل مطب من نتونستم اشکامو  کنترل کنم و تند اشک میریختم بلافاصله رفتیم ...
19 فروردين 1394

زنده شدن طبیعت

شروع سال 1394 امسال سال تحویل ساعت دو و پانزده دقیقه ویازده ثانیه نیمه شب بود من از 6 صبح بیدار شدم و یکسر فعالیت داشتم شب خیلی خسته بودم ولی سعی کردم خودمو سرگرم کنم تا خوابم نبره وموقع تحویل سال بیدار باشیم قرآن خوندم کلی دعا خوندم تا لحظه تحویل سال، سال جدید سه تایی بیدار بودیم و آغاز سال جدید رو جشن گرفتیم دلبندم شما هم خوب اعلام حضور کردی و خوشحالیتو واسه سال جدید نشون دادی کلی بازی کردی و تو دل مامانی ضربه زدی اینجوری: بعد از تحویل سال بابا سعید فیلمبردای کرد و بعدش خوابیدیم چون خیلی خسته بودیم اما شما اصلا قصد خوابیدن نداشتی اولین بار بود اینقد محکم ضربه میزدی بابایی خوابید ولی من نمیتونستم بخوابم اومدم تو هال ...
18 فروردين 1394
1